بعد پنهان

هویت و معنای پنهان و حکمی در معماری

بعد پنهان

هویت و معنای پنهان و حکمی در معماری

آخرین نظرات
  • ۳۱ فروردين ۹۴، ۲۰:۱۰ - محمدرضا فلاح
    زیباست

چه راهنمایی ظریفی خدابنده به بنده هایش می کند برای یافتن همسر  . مهمترین نشانه و علامت اینکه بفهمیم چه کسی را باید انتخاب کنیم. کسی که انفسش با تو متجانس باشد. اگه انفس جانت را یافته باشی زندگی انفسی را بهتر می توانی وجدان کنی.

زوجهایی که با بصیرت دیدگان دلشان و نور درونشان نیکی های همدیگر را نظاره می کنند و بزرگوارانه از تاریکی های هم عبور می کنند. همانهایی که وجودشان مزین به شرح صدری شده که مسیر پر فراز و نشیب و گردنه های سخت و تحمل سوز کوههای قاف زندگی را کریمانه تاب می آورند. نه از سر اجبار و استیصال بلکه با عقیده، همانهایی که از وسوسه های رنگارنگ آفاقی این دوران و زندگی های بزک شده پست مدرنی با تواضع عبور می کنند. خطابم به همسرانی است که خانه هایشان را در چاههای اسارت ماده بنا نکرده اند. همانهایی که مصداق کسانی هستند که با نوری که از پشت سر بر مسیرشان می تابد قدم برمی دارند. همانهایی که چادر فرداهای زندگیشان را در سرزمین امن و آرام انفسشان بنا کردند. غذای انس می خورند و شربت همدلی می نوشند. پنجره خانه هایتان را قدری سخاوتمندانه تر بسازید. تا نور زندگی انفسیتان روشنگر سوی یابی خانه های آفاقی بیابانهای برهوت وجود باشد.

 

و من آیته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه ان فی ذلک لایت لقوم یتفکرون (روم،21)

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۷:۴۳
سیما منصوری

دیشب ماه جور دیگه ای می تابید. اتاقم لبریز از نور سفید شبانگاهیت شده بود. هوا هم لطیف و نسیم مطبوع، لذتی به جانم داده بود. وقتی به نور ماهت خیره شدم. به یاد ماه دلم افتادم. ماهی که این روزها برای دعوت شده ها لبریز از تمنای وصال و بودن در جوار رحمت خانه ات و حرم  امن رسولت را تداعی می کند. دراین ماه طلایی کسی هست که به نور رحمتت پشت کند؟!؛ چه تقارن زیبایی برج بخشش و مهر با ماه رحمت و مهمانی برای بعضی ها .ماه رسیدن به اون مکعب باشکوه و گیرایت ، همان قطبی که جذبه اش همه را بسمت خودش می کشاند. همان مکعب سیاهی که یک ماه همه دعوت شده ها فراموش می کنند که چه کسی هستند، اهل کجا اند و چه تعلقات دنیوی دارند.فقط می فهمند که باید بنده باشند. انهم بنده تو . و روزهایی را که در مکه می گذرانند مثل پروانه دور این قطب انرژی بی نظیر و جذبه بی مانندت می چرخند و نور می گیرند ،از ارتعاش نفس حقانی و امواج پاک زنده کننده قلبها در صحن مسجد الحرام سیراب می شوند....

حجکم مقبول و سعیکم مشکور.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۳ ، ۱۵:۱۳
سیما منصوری

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

امروز دلت گرفته بود. اصلا دوست داشتی تنها باشی؛ جدا از تن ها و دور از هر جنحالی بنشینی و به تقدیرات خدا بیندیشی. وقتی فکر می کردی می یافتی که او مهربانتر از آن است که می پنداری. گاهی اوقات رحمتهایی افاضه می کند که خود انسان هم پی نمی برد. اصلا وقتی فکر می کنی می بینی که غرقی در نعمت همه و همه اش نعمت است، حتی رنجش و مرارتش و سختی بلاهایش. و تو در مقابل نسیم تمامی این نعمات، متواضعانه با تمامی وجود زبان می شوی تا شکرکنی بر بیکران رحمتش که الحمدلله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله. 

آری، امروز دلت گرفته بود؛ خیلی هم گرفته بود. عده ای از بچه ها قرار بود امروز عازم جبهه شوند.....او را که دیدی قلبت رفت. او می رفت و قلب تو هم با او آهنگ رفتن داشت.  شاید برای این دلت گرفته که غبطه می خوری که نمی توانی با او باشی؛ او می رفت و هزاران افسوس و حسرت برایت به جا می گذاشت.... و تو یقین داری که روزی، روزگاری، جایی، مکانی دور از انتظار، در گوشه ای در این دنیا بالاخره با او خواهی بود.

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند.

چشم و چراغ و ما و ره انتظار دوست.

و تو در شوق روزی دیگر، چشم انتظار بر در حجره دوست می بندی تا خدای بخواهد و موعد دیداری برسد. و گویی این کار توست که برایت تازگی ندارد.راه خانه را در پیش گرفتی، با دلی اندوهگین و غصه آلود، با دنیایی امید و اطمینان، که دیگر بار او را خواهی دید؛ ولی شاید مصلحت چیز دیگری باشد؛ مانند آن بقیه که گمان می کردی با آنان خواهی بود، ولی طوفان روزگار چنان جدایتان کرد که نفهمیدی اما باشد...، چون یادت هست سخن پیر که با لحنی آرام می گفت:  دوستی به هجر است و بس.

وصال دوستان روزی ما نیست

بخوان حافظ غزلهای فراقی

64/7/25 از دست نوشته های شهید احمدرضا احدی

می خواستم مثل همیشه از زبان خودم بنویسم. اما آنقدر همزاد پنداری بالایی با این نوشته پیدا کردم. که بهتر دیدم این روزها من حرف نزنم . بلکه بیشتر بشنوم. حرفهای این شهید پر افتخار حرفهای دل من و شماست. حرف دیروزها نیست. حرف امروزهاست. براستی خیلی جلوتر از زمانه خود زندگی می کردند و شاید هم چون همیشه زنده اند کلامشان برای ما هنوز زنده و دلنشین هست. 

عاش سعیدا مات سعیدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۲۷
سیما منصوری


روزهای کودکیم را به یاد می آورم که دشمن بیرونی بر ما حمله کرده بود و جهاد با کسانیکه قصد تجاوز به خاک و سرزمینمان را داشتند بر هر مرد و زنی واجب بود. آن روزها قصه دفاع از عالم صغیر بود از عالم ماده و طبیعت. هویت کالبدی مان در معرض آسیب بود. تنها مردان بی ادعا آنها که راه شدن را انتخاب کرده بودند، انتخاب شدند تا قدر و شانشان با جهاد انطباق یافت. با خلوص و یقین از همه تعلقات و دلبستگی ها گذشتند و رفتند. گروهی با همه جان و عده ای بخشی از جان را به مقام شهادت سپردند و برخی انتخاب شدند که بازگردند و پیام آور شوند و البته امتحانهای این گروه کما کان ادامه دارد...

اما قصه امروز مان پیکار با اهریمنهای درونی است دغدغه امروز ما دفاع از جهان درون و هویت باطنی است.این روزها ما زمینی ها حصارهای محکمی بر دروازه های قلبمان نداریم. به آفتاب پشت کردیم و راهها و دریچه های قلبمان از کورسویی فانوسها روشنایی می گیرد. که با اندک بادی رو به افول می رود و تاریکی بر وجودمان چیره می شود. در قیل و قال روزمرگی ها شناور و سیال شده ایم.  برداشتهای مختلف و شخصی و بحثهای روشنفکری بی ثمر هنر امروزمان شده ما تنها وقت می کشیم. امروز قلبهامان پایداری و استقامتشان را از دست داده اند و ما ضعیف شده ایم .گویی ایمان بجای قلبهایمان بر پیشانیمان نقش بسته. دیگر خبری از مقامات و حصارهای هفتگانه درونی نیست. هفت پیامبر درونی خویش را گم کرد ه ایم. گویی در کوره راههای تاریک ظلمت و جهل پرده های غفلت را ورق می زنیم. دراین روزها اهریمنهای درونی بیش از پیش حصارهای نه چندان محکم قلبهامان را هدف گرفتند و دژهای استقرار درون با کوچکترین نیروی زلزله نفس پرستی در حال فروپاشی است.

طرح آبادانی قلعه های آسیب دیده دل، با عملکردهامان در اجرا فاصله زیادی دارد. حرفهامان با کردادرمان انطباق ندارد فکری باید کرد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۰۶:۴۰
سیما منصوری

کجای خانه دل بنایی بسازم بقدر مهربانیت، بخشندگیت  و بقدر مغفرتت؟ خانه ای از برکات بینهایتت که بیشتر ما زمینی ها گویا توان دریافتش را هم نداریم. طرح مهربانی های پی در پی وجود بی منتهایت را چگونه می توانم در دل بنا کنم.؟ با کدام منطق؟ با کدام استدلال؟ با کدام باور؟ با کدام ماده ؟ هربار خطا می کنم و تو می بخشی. هربار آلوده تر از پیش  می شوم و تو  نور بیشتری بر وجودم می پاشی. از تاریکی های وجود به سمت نور پنجره ایی می گشایی به وسعت ندیدن ناسپاسی  هایم .

خانه دلم مرمت می خواهد و من هنوز غافلم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۲
سیما منصوری

آن نور های سبز بر بلندای گلدسته های مانا مکانت. و شبهای روشنی که به یمن آن نورها مرا به سوی دیگری فرا می خواند در ناخودآگاه وجودم. آن نورهای سبز که لالایی شبهای خستگی نوجوانیم با آن طی میشد و پنجره ایی که در لابلای نیایش برگهای چنارت مرا پنهان می کرد و تلالو آن نورهای سبز مناره های خانه ات که نزدیکترین فاصله زمینی را با من داشت و حضور اولیای آینده ات رویشی در دلم جوانه می گرفت به طول یک عمر با فراز و نشیبی فراوان . 

 و شاید خودش هم نمی دانست آن نورهای سبز و شب زنده داریهای من با آن و شاید هم می دانست دانه هایش روزی سبز خواهد شد و روشنگر راه اولیایی اش بشود. و من که نمی دانستم چه کسی آن نورهای سبز که تنها مونس شبهای تنهاییم هست را آورده !! آن نورهای سبز و خوابهای هدایتگری که از مشاهده بی امان آن برمن می گذشت. روشنگر راهی به بلندای کوتاهی یک عمر. سرآغازی در ناخودآگاه وجود و نشانه ایی از اولیائت  و مسیری طولانی و پر سنگلاخ 

و مسیر همچنان ادامه دارد...                   

و چه خوب می گوید :"اولیائ حق روز قیامت بر نجیب نور نشسته حربه روشنایی به دست گرفته نازان نازان همی شو تا پیش حق شو." (شیخ ابوالحسن خرقانی، ص 258)

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۶
سیما منصوری