بعد پنهان

هویت و معنای پنهان و حکمی در معماری

بعد پنهان

هویت و معنای پنهان و حکمی در معماری

آخرین نظرات
  • ۳۱ فروردين ۹۴، ۲۰:۱۰ - محمدرضا فلاح
    زیباست

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۳ ثبت شده است

دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

امروز دلت گرفته بود. اصلا دوست داشتی تنها باشی؛ جدا از تن ها و دور از هر جنحالی بنشینی و به تقدیرات خدا بیندیشی. وقتی فکر می کردی می یافتی که او مهربانتر از آن است که می پنداری. گاهی اوقات رحمتهایی افاضه می کند که خود انسان هم پی نمی برد. اصلا وقتی فکر می کنی می بینی که غرقی در نعمت همه و همه اش نعمت است، حتی رنجش و مرارتش و سختی بلاهایش. و تو در مقابل نسیم تمامی این نعمات، متواضعانه با تمامی وجود زبان می شوی تا شکرکنی بر بیکران رحمتش که الحمدلله الذی هدینا لهذا و ما کنا لنهتدی لولا ان هدینا الله. 

آری، امروز دلت گرفته بود؛ خیلی هم گرفته بود. عده ای از بچه ها قرار بود امروز عازم جبهه شوند.....او را که دیدی قلبت رفت. او می رفت و قلب تو هم با او آهنگ رفتن داشت.  شاید برای این دلت گرفته که غبطه می خوری که نمی توانی با او باشی؛ او می رفت و هزاران افسوس و حسرت برایت به جا می گذاشت.... و تو یقین داری که روزی، روزگاری، جایی، مکانی دور از انتظار، در گوشه ای در این دنیا بالاخره با او خواهی بود.

گر باد فتنه هر دو جهان را به هم زند.

چشم و چراغ و ما و ره انتظار دوست.

و تو در شوق روزی دیگر، چشم انتظار بر در حجره دوست می بندی تا خدای بخواهد و موعد دیداری برسد. و گویی این کار توست که برایت تازگی ندارد.راه خانه را در پیش گرفتی، با دلی اندوهگین و غصه آلود، با دنیایی امید و اطمینان، که دیگر بار او را خواهی دید؛ ولی شاید مصلحت چیز دیگری باشد؛ مانند آن بقیه که گمان می کردی با آنان خواهی بود، ولی طوفان روزگار چنان جدایتان کرد که نفهمیدی اما باشد...، چون یادت هست سخن پیر که با لحنی آرام می گفت:  دوستی به هجر است و بس.

وصال دوستان روزی ما نیست

بخوان حافظ غزلهای فراقی

64/7/25 از دست نوشته های شهید احمدرضا احدی

می خواستم مثل همیشه از زبان خودم بنویسم. اما آنقدر همزاد پنداری بالایی با این نوشته پیدا کردم. که بهتر دیدم این روزها من حرف نزنم . بلکه بیشتر بشنوم. حرفهای این شهید پر افتخار حرفهای دل من و شماست. حرف دیروزها نیست. حرف امروزهاست. براستی خیلی جلوتر از زمانه خود زندگی می کردند و شاید هم چون همیشه زنده اند کلامشان برای ما هنوز زنده و دلنشین هست. 

عاش سعیدا مات سعیدا

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۱ شهریور ۹۳ ، ۱۵:۲۷
سیما منصوری


روزهای کودکیم را به یاد می آورم که دشمن بیرونی بر ما حمله کرده بود و جهاد با کسانیکه قصد تجاوز به خاک و سرزمینمان را داشتند بر هر مرد و زنی واجب بود. آن روزها قصه دفاع از عالم صغیر بود از عالم ماده و طبیعت. هویت کالبدی مان در معرض آسیب بود. تنها مردان بی ادعا آنها که راه شدن را انتخاب کرده بودند، انتخاب شدند تا قدر و شانشان با جهاد انطباق یافت. با خلوص و یقین از همه تعلقات و دلبستگی ها گذشتند و رفتند. گروهی با همه جان و عده ای بخشی از جان را به مقام شهادت سپردند و برخی انتخاب شدند که بازگردند و پیام آور شوند و البته امتحانهای این گروه کما کان ادامه دارد...

اما قصه امروز مان پیکار با اهریمنهای درونی است دغدغه امروز ما دفاع از جهان درون و هویت باطنی است.این روزها ما زمینی ها حصارهای محکمی بر دروازه های قلبمان نداریم. به آفتاب پشت کردیم و راهها و دریچه های قلبمان از کورسویی فانوسها روشنایی می گیرد. که با اندک بادی رو به افول می رود و تاریکی بر وجودمان چیره می شود. در قیل و قال روزمرگی ها شناور و سیال شده ایم.  برداشتهای مختلف و شخصی و بحثهای روشنفکری بی ثمر هنر امروزمان شده ما تنها وقت می کشیم. امروز قلبهامان پایداری و استقامتشان را از دست داده اند و ما ضعیف شده ایم .گویی ایمان بجای قلبهایمان بر پیشانیمان نقش بسته. دیگر خبری از مقامات و حصارهای هفتگانه درونی نیست. هفت پیامبر درونی خویش را گم کرد ه ایم. گویی در کوره راههای تاریک ظلمت و جهل پرده های غفلت را ورق می زنیم. دراین روزها اهریمنهای درونی بیش از پیش حصارهای نه چندان محکم قلبهامان را هدف گرفتند و دژهای استقرار درون با کوچکترین نیروی زلزله نفس پرستی در حال فروپاشی است.

طرح آبادانی قلعه های آسیب دیده دل، با عملکردهامان در اجرا فاصله زیادی دارد. حرفهامان با کردادرمان انطباق ندارد فکری باید کرد...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۰۶:۴۰
سیما منصوری

کجای خانه دل بنایی بسازم بقدر مهربانیت، بخشندگیت  و بقدر مغفرتت؟ خانه ای از برکات بینهایتت که بیشتر ما زمینی ها گویا توان دریافتش را هم نداریم. طرح مهربانی های پی در پی وجود بی منتهایت را چگونه می توانم در دل بنا کنم.؟ با کدام منطق؟ با کدام استدلال؟ با کدام باور؟ با کدام ماده ؟ هربار خطا می کنم و تو می بخشی. هربار آلوده تر از پیش  می شوم و تو  نور بیشتری بر وجودم می پاشی. از تاریکی های وجود به سمت نور پنجره ایی می گشایی به وسعت ندیدن ناسپاسی  هایم .

خانه دلم مرمت می خواهد و من هنوز غافلم...

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ شهریور ۹۳ ، ۱۱:۱۲
سیما منصوری