آن نور های سبز بر بلندای گلدسته های مانا مکانت. و شبهای روشنی که به یمن آن نورها مرا به سوی دیگری فرا می خواند در ناخودآگاه وجودم. آن نورهای سبز که لالایی شبهای خستگی نوجوانیم با آن طی میشد و پنجره ایی که در لابلای نیایش برگهای چنارت مرا پنهان می کرد و تلالو آن نورهای سبز مناره های خانه ات که نزدیکترین فاصله زمینی را با من داشت و حضور اولیای آینده ات رویشی در دلم جوانه می گرفت به طول یک عمر با فراز و نشیبی فراوان .
و شاید خودش هم نمی دانست آن نورهای سبز و شب زنده داریهای من با آن و شاید هم می دانست دانه هایش روزی سبز خواهد شد و روشنگر راه اولیایی اش بشود. و من که نمی دانستم چه کسی آن نورهای سبز که تنها مونس شبهای تنهاییم هست را آورده !! آن نورهای سبز و خوابهای هدایتگری که از مشاهده بی امان آن برمن می گذشت. روشنگر راهی به بلندای کوتاهی یک عمر. سرآغازی در ناخودآگاه وجود و نشانه ایی از اولیائت و مسیری طولانی و پر سنگلاخ
و مسیر همچنان ادامه دارد...
و چه خوب می گوید :"اولیائ حق روز قیامت بر نجیب نور نشسته حربه روشنایی به دست گرفته نازان نازان همی شو تا پیش حق شو." (شیخ ابوالحسن خرقانی، ص 258)